صبح از خواب بیدار میشوی و میبینی باز هم فاجعهای دیگر رخ داده... انگارکه این روال هرروزهای است در گوشهای از جغرافیای تباهی. اخبار فاجعهبار را مرور میکنم باز به یاد میآورم که بارها و بارها در ذهن خودم برنامهای برای مهاجرت چیدهام و هربار حسابکتابهایم جوردرنیامده است... باخودم میگویم پنج سال پیش باید میرفتم، پنج سالی که در وطن خودم روزبهروز غریبتر و تنهاترشدهام. هوای دیماه امسال سرد و استخوانسوز است. پتو را دورخودم میپیچم و کتفم را به بخاری میچسبانم.
کنترل ذهن ما (مردم جهان )توسط دجال بازدید : 216
دوشنبه 18 اسفند 1398 زمان : 13:41